
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۵۵۷
۱
نفس ظلمانی نمی دارد محابا از گناه
نیست پروا طفل زنگی را ز پستان سیاه
۲
از هوا گیرند بی مغزان حدیث پوچ را
کهربا را می پرد چشم از برای برگ کاه
۳
می کند دل را سیه نور چراغ عاریت
نیست ممکن شستن داغ کلف از روی ماه
۴
زینهار از کنج عزلت پای خود بیرون منه
کز بها افتاد یوسف تا برون آمد ز چاه
۵
نیست در پایان عمر از رعشه پیران را گزیر
بر فروغ خویش می لرزد چراغ صبحگاه
۶
سجده شکرش به دامان قیامت می کشد
هر که را صائب شود آن طاق ابرو قبله گاه
تصاویر و صوت

نظرات