
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۵۶
۱
چراغ راه ندارد به بزم روشن ما
ز ماهتاب گل افتد به چشم روزن ما
۲
به شوربختی ما نیست چشمه زمزم
چو کعبه بخت سیه، جامه ای است بر تن ما
۳
چگونه عذر توانیم خواست از صیاد؟
قفس شده است چو ماتم سرا ز شیون ما
۴
نشسته بر تن ما لاغری چو نقش حصیر
شکستگی نرود از قلمرو تن ما
۵
نمی رویم چو ماهی به چشمه سار زره
چو تیغ، جوهر ذاتی بس است جوشن ما
۶
ز خاکدان تعلق گرفته ایم هوا
غبار دست ندارد به طرف دامن ما
۷
ز بس که برق حوادث گذشته است بر او
به چشم مور کند کار سرمه خرمن ما
۸
تپانچه کاری باد خزان اگر این است
تذرو رنگ چو عنقا شود به گلشن ما
۹
ز فیض این غزل تازه رو، دگر صائب
به آفتاب زند خنده طبع روشن ما
تصاویر و صوت

نظرات