
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۵۸۷
۱
مدان از بی نیازی طبع من گر سرکش افتاده
که از بی روغنی ها در چراغم آتش افتاده
۲
نهان در پرده تزویر دارد درد ناکامی
به ظاهر می نماید رام، اما سرکش افتاده
۳
نگه دارم به قد خم چسان عمر سبکرو را؟
سروکار خدنگم با کمان پرکش افتاده
۴
مرو از ره به حسن باده لعلی که این گلگون
به ظاهر می نماید رام، اما سرکش افتاده
۵
به مظلومان سرایت می کند فعل بد ظالم
که از بیداد شیران در نیستان آتش افتاده
۶
مرا در بی قراری چون فلک معذور می دارد
نگاه هرکه بر رخساره آن مهوش افتاده
۷
نیفتاده است بر خاک گلستان سایه اش صائب
ز بس نخل بلند قامت او سرکش افتاده
تصاویر و صوت


نظرات