
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۵۹۰
۱
که یارب گرم در رخسار آن نازک میان دیده؟
که آن موی کمر چون موی آتش دیده پیچیده
۲
مهیای دعا شو چون روان شد اشک از دیده
که نقش مهر گیرد خوب کاغذهای نم دیده
۳
خموشی پرده پوش عیب باشد بی کمالان را
ز بیداران بود در زیر دامن پای خوابیده
۴
کمال ناقصان در شهرت بی عاقبت باشد
کز انگشت اشارت ماه نو بر خویش بالیده
۵
به آزادی ز تاراج خزان سالم توان جستن
که سرسبزست دایم سرو از دامان برچیده
۶
مکن گردنکشی با خلق اگر از هوشیارانی
که فیل مست گردون چون ترا بسیار مالیده
۷
اگر صد سال سالک چون فلک گرد جهان گردد
نگردد تا به گرد خود، نمی گردد جهان دیده
۸
نگردد سنگ راه فکر رنگین دوری منزل
حنا یک شب به هندستان رود با پای خوابیده
۹
به موزونی علم نتوان شدن صائب به آسانی
که بهر مصرعی یک عمر خود بر خود سرو پیچیده
تصاویر و صوت

نظرات