
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۵۹۸
۱
ز آستان تو کرد آن که پای ما کوتاه
به تیغ، رشته عمرش کند قضا کوتاه!
۲
کجا به دامن آن قبله مراد رسد؟
که هست دست من از دامن دعا کوتاه
۳
درازدستی دربان ز چوب منع نکرد
ز آستانه امید، پای ما کوتاه
۴
مگر به لطف خموشم کنی وگرنه چو شمع
نمی شود به بریدن زبان مرا کوتاه
۵
ز عمر کوته خود آنقدر امان خواهم
کزان دو زلف کنم دست شانه را کوتاه
۶
نبرد از دل فرعون زنگ، دست کلیم
ز صبحدم شب ما می شود کجا کوتاه؟
۷
به وصف زلف، شب هجر نارسایی کرد
کند درازی افسانه راه را کوتاه
۸
نمی رسد به گریبان عافیت دستت
نکرده دست ز دامان مدعا کوتاه
۹
توان به صبر خمش هرزه نالان را
که از مقام شود ناله درا کوتاه
۱۰
ز پیچ و تاب دل افزود بیش طول امل
شود ز تاب زدن گرچه رشته ها کوتاه
۱۱
کند بلندی دعوی برهنه عورت جهل
که از کشیدن قد می شود قبا کوتاه
۱۲
ز بس که بر در بیگانگی زدم صائب
شد از خرابه من پای آشنا کوتاه
تصاویر و صوت


نظرات