صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۶۶۰۴

۱

بر آن عذار نه زلف مشوش افتاده

که موج بر رخ صهبای بی غش افتاده

۲

ترا به چشم محال است میکشان نخورند

چنین که باده حسن تو بی غش افتاده

۳

قلم ز نامه شوقم به خویش می لرزد

که نی سوار به صحرای آتش افتاده

۴

ز شانه ای که به زلفت کشیده است نسیم

هزار رشته جان در کشاکش افتاده

۵

به دست باده گلگون عنان مده زنهار

که نوسواری و این اسب سرکش افتاده

۶

غلط به خامه مو می کنند بی خبران

ز فکر بس که دماغم مشوش افتاده

۷

چگونه محو نگردی ز ساده لوحی ها؟

تو طفل و خانه دنیا منقش افتاده

۸

دل از نظاره آن لب چگونه سیر شود؟

سفال تشنه به صهبای بی غش افتاده

۹

ز دانه دل من دود تلخ می خیزد

به خرمن که دگر باز آتش افتاده؟

۱۰

عجب که ناله عاشق شود عنانگیرت

چنین که توسن ناز تو سرکش افتاده

۱۱

ز سنگ می گذرد صاف تیر مژگانش

کمان ابروی او بس که پرکش افتاده

۱۲

حضور دل ز غم و درد عشق می داند

سمندری که به دریای آتش افتاده

۱۳

به حال سوختگان رحم می کند صائب

نگاه هر که بر آن روی مهوش افتاده

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان - ج ۶ (غزلیات: ن ـ ی) - صائب تبریزی - تصویر ۳۲۸
دیوان صائب تبریزی (مطابق نسخه دو جلدی ۱۰۷۲ ه. ق، به خاط صائب از مجموعه شخصی) به اهتمام جهانگیر منصور  ج ۲ - صائب تبریزی - تصویر ۶۴۰

نظرات