صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۶۶۳۹

۱

دلگیر نیست از تن، جانهای زنگ بسته

کنج قفس بهشت است، بر مرغ پرشکسته

۲

آن را که هست شرمی خون خوردن است کارش

جز دل غذا ندارد شهباز چشم بسته

۳

مشکل ز پا نشیند تا دامن قیامت

آن را که از ره عشق خاری به پا نشسته

۴

از حرف سخت باشند فارغ گشاده رویان

از زخم سنگ باشد ایمن در نبسته

۵

مژگان من نشد خشک تا شد جدا ز رویت

گوهر نمی شود بند در رشته گسسته

۶

تا ممکن است زنهار لب را به خنده مگشا

کز راه هرزه خندی است پرخون دهان پسته

۷

حسنت به زلف پرچین تسخیر ملک دل کرد

فتح چنین که کرده است با لشکر شکسته؟

۸

دست سبوی می را از دست چون گذاریم؟

از بحر غم برآورد ما را به دست بسته

۹

این آن غزل که صائب آخوند محتشم گفت

دل بردن به این رنگ کاری است دست بسته

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان - ج ۶ (غزلیات: ن ـ ی) - صائب تبریزی - تصویر ۳۴۸

نظرات

user_image
مهدی
۱۳۹۸/۱۲/۰۲ - ۱۰:۲۴:۲۷
احسنت عالی