
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۶۴۱
۱
بیگانگی ز حد رفت ساقی می صفا ده
ما را ز خویش بستان خود را دمی به ما ده
۲
از پافتادگانیم در زیر پا نظر کن
از دست رفتگانیم دستی به دست ما ده
۳
هر چند بوالفضولی است از دور بیش جستن
در زیر چشم ما را پیمانه ای جدا ده
۴
دیوان ما و خود را مفکن به روز محشر
در عذر خشم بیجا یک بوسه بجا ده
۵
گر بوسه ای نبخشی، دشنام را چه مانع؟
گر آشنا نگردی پیغام آشنا ده
۶
ای پادشاه خوبی در شکر بی نیازی
از حسن خود زکاتی گاهی به این گدا ده
۷
بی جذبه از تردد کاری نمی گشاید
چون برگ که سبک شو خود را به کهربا ده
۸
از تیرگی چو صائب محروم از لقایی
چندان که می توانی آیینه را جلا ده
تصاویر و صوت

نظرات