
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۶۵۴
۱
از نمکدان تو محشر گرد بیرون رانده ای
برق پیش خوی تندت پای در گل مانده ای
۲
پیش ابرویت مه نو یوسف زندانیی
پیش رویت لاله شمع آستین افشانده ای
۳
از مه عید و شفق زخم درونم تازه شد
کس چه گل چیند دگر از تیغ در خون رانده ای؟
۴
دید تا در سرنوشتم خون ز چشمش جوش زد
نامه تا انجام از سیمای عنوان خوانده ای
۵
مشک بر ناسورم امروز از شماتت می فشاند
در سر مستی سر زلف ترا پیچانده ای
۶
خاک خور، می گفت و گرد خرمن دونان مگرد
خاک استغنا به چشم حرص و آز افشانده ای
۷
زرپرستی را بتر از بت پرستی گفته است
حرص را چون سگ ز صحن مسجد دل رانده ای
۸
هر که را بینی به درد خویشتن درمانده است
از که جوید نسخه درمان خود درمانده ای؟
۹
کیست جز صائب به لوح خاک از اهل سخن
گرد پاپوش قلم در لامکان افشانده ای
تصاویر و صوت

نظرات