
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۶۵۷
۱
می کشد دل را ز دستم دلربای تازه ای
در کشاکش داردم زورآزمای تازه ای
۲
افسر سرگرمیم از طرف سر افتاده است
ساغری می گیرم از گلگون قبای تازه ای
۳
گو صبا از خاک کویش کحل بینایی میار
نقش خود را دیده ام در نقش پای تازه ای
۴
گر ز مشت استخوان من نمی گیری خبر
سایه خواهد کرد بر فرقم همای تازه ای
۵
در خم دین که دارد، در پی ایمان کیست؟
در سر زلف تو می بینم هوای تازه ای
۶
نیستی خار سر دیوار، پا در گل مباش
همچو شبنم خیمه زن هر دم به جای تازه ای
۷
صائب از طرز نوی کاندر میان انداختی
دودمان شعر را دادی بقای تازه ای
تصاویر و صوت

نظرات