
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۶۸۹
۱
سنگ را در جذبه از دست فلاخن می کشی
جامه خاکستری از دوش گلخن می کشی
۲
در نظرها اعتبارت نیست چون موی زیاد
تا چو خار از هر سر دیوار گردن می کشی
۳
(نغمه افسوس از مرغ چمن خواهی شنید
رخت اگر با این گرانجانی به گلشن می کشی)
۴
(شعله شوخی، نداری در دل مجمر قرار
گاه بر بام و گهی خود را به روزن می کشی)
۵
(رشته تابی از تعلق هست تا در گردنت
در پی عیسی عبث پا همچو سوزن می کشی)
۶
یک سر و گردن بلندست از تو خار این چمن
نرگس این افتادگی از چشم روشن می کشی
۷
سوز پنهانی چو شمع آخر گریبانم گرفت
از گریبان سرزند از هر چه دامن می کشی
۸
می فشاند گرد رنگ از بال، طاوس چمن
وقت نازک شد اگر خود را به گلشن می کشی
۹
می بری صائب ز هندستان به اصفاهان سخن
گوهر خود را ز بی قدری به معدن می کشی
تصاویر و صوت

نظرات