
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۷۰۶
۱
چاره از من می کند پرهیز از بیچارگی
غم به گرد من نمی گردد ز بی غمخوارگی
۲
چاره این چاره جویان را مکرر کرده ام
امتحان از دردمندی ها همان بیچارگی
۳
نیستم بر خاطر صحرا گران چون گردباد
کرده ام تا راست قامت، می برم آوارگی
۴
گر نمی آری چراغی آه سردی هم بس است
پا مکش ای سنگدل از خاک ما یکبارگی
۵
چاک تهمت بود اگر بر جامه یوسف گران
عاقبت شد شهپر پرواز کنعان، پارگی
۶
ما عبث در زلف او دل بر اقامت بسته ایم
حاصل سنگ از فلاخن نیست جز آوارگی
۷
روزی روشندلان دل خوردن است از آسمان
قسمت اخگر ز خاکستر بود دلخوارگی
۸
عیبها را کیمیای فقر می سازد هنر
بر لباس تنگدستان پینه نبود پارگی
۹
داشت صائب چاره جویی دربدر دایم مرا
پشت بر دیوار راحت دادم از بیچارگی
تصاویر و صوت


نظرات