
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۷۳۸
۱
از بلند و پست نبود چاره تا گرد رهی
گرد هستی برفشان از خود اگر مرد رهی
۲
خاکساران می شوند آخر ز مطلب کامیاب
دامنی خواهی به دست آورد اگر گرد رهی
۳
سختی راه طلب سنگ فسان رهروست
رو مگردان از دم شمشیر اگر مرد رهی
۴
خواب هیهات است گردد جمع با درد طلب
پای خواب آلوده ای تا فارغ از درد رهی
۵
کی توانم چشم در دامان منزل گرم کرد؟
این چنین کز سستی کوشش تو دلسرد رهی
۶
با تن آسانی به مقصد راه برون مشکل است
دور گرد منزلی تا نازپرورد رهی
۷
از هدف چون تیغ کج رزق تو خاک تیره است
در طلب افتان و خیزان تا تو چون گرد رهی
۸
فرد را نتوان پریشان همچو دفتر ساختن
جمع چون خورشید کن خود را اگر فرد رهی
۹
تیغ عریان می کند کوته زبان خصم را
پا مکش صائب به دامن گر هماورد رهی
تصاویر و صوت

نظرات