
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۷۶۱
۱
ز زلف پرشکن بتخانه چین است پنداری
ز خال مشکبو آهوی مشکین است پنداری
۲
چنان شد از شراب لعل رنگین چشم مخمورش
که هر مژگان شوخش تیغ خونین است پنداری
۳
رسا افتاده است از بس کمند زلف مشکینش
همیشه پشت پای او نگارین است پنداری
۴
نگه دارد خدا از چشم بد، رعناییی دارد
که بر روی زمین در خانه زین است پنداری
۵
ازان رخسار عالمسوز در دل آتشی دارم
که هر مو بر سر من شمع بالین است پنداری
۶
نپردازد به خار پای خود از بی دماغی ها
ز شبنم چشم گل در راه گلچین است پنداری
۷
شکوهی در نظر جا کرده از حسن گرانسنگش
که با شوخی سراپا کوه تمکین است پنداری
۸
بهاران رفت و بلبل مهر از لب برنمی دارد
گل این بوستان گوش سخن چین است پنداری
۹
ز بس نازک شده است از گریه صائب پرده چشمم
نگه در دیده من خواب سنگین است پنداری
تصاویر و صوت


نظرات