
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۸۳۷
۱
چه به هر سوی چو کوران به عصا می بینی؟
چاه زیر قدم توست چو وا می بینی
۲
یک کف خاک ز تردامنیت خشک نماند
تو همان لغزش خود را ز قضا می بینی
۳
بر زر و جامه بود چشم تو از نور و صفا
پشت از آیینه و از کعبه قبا می بینی
۴
اعتقاد تو به زر بیشتر از اعجازست
فال مصحف پی تذهیب طلا می بینی
۵
چشم ما بر هنر و چشم تو بر عیب بود
ما ز آیینه صفا و تو قفا می بینی
۶
به تو خواهند نظر کرد به فردا در حشر
به همان چشم که امروز به ما می بینی
۷
گوش را کر کن و بشنو که چها می شنوی
دیده بر بند و نظر کن که چها می بینی
۸
می توان رفت به یک چشم پریدن تا مصر
تو ز کوته نظری راه صبا می بینی
۹
خنده چون گل به تهیدستی خاشاک مزن
که ز دمسردی ایام سزا می بینی
۱۰
صائب آن به که خطا را نگزینی به صواب
چون درین دار مکافات جزا می بینی
تصاویر و صوت


نظرات