صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۶۸۵۶

۱

دگر چه شد که به عشاق سرگران بودی؟

چو لاله حرف جگرسوز در دهان داری

۲

دگر ز دیده گستاخ ما چه سرزده است؟

که تلختر ز نگه حرف بر زبان داری

۳

به دیگران سپر انداختن بود کارت

رسد چو نوبت ما تیر در کمان داری

۴

ز برق و باد گرو می برد به گرمروی

ز عذر لنگ، سمندی که زیر ران داری

۵

ز آب لطف تو چون آتشی خموش نشد

ازین چه سود که روی عرق فشان داری؟

۶

خمار سوختگان را به بوسه ای بشکن

به شکر این که لب لعل می چکان داری

۷

مسلم است به سرو تو نازک اندامی

که پیچ و تاب سر زلف در میان داری

۸

دهان تنگ تو فریاد می کند بی حرف

که سر به مهر خبرها ز بی نشان داری

۹

دلم ز قرب تو ای خط عنبرین داغ است

که راه حرف به آن غنچه دهان داری

۱۰

ز بلبلان قفس مانده ناله ای برسان

تو ای نسیم که راهی به گلستان داری

۱۱

مکن چو باد خزان کار با چمن یکرو

که بازگشت به این باغ و بوستان داری

۱۲

ز دستگیری افتادگان ز پا منشین

چو خضر اگر هوس عمر جاودان داری

۱۳

چنان مکن که به دریا شود صدف محتاج

چو ابر تا دل و دست گهرفشان داری

۱۴

منه ز گوشه دل پای خود برون صائب

اگر توقع آسایش از جهان داری

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان - ج ۶ (غزلیات: ن ـ ی) - صائب تبریزی - تصویر ۴۶۰

نظرات