صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۶۸۶۹

۱

ز عشق شد همه غم های بی شمار یکی

یکی هزار شد چون شود هزار یکی

۲

ز آشکار و نهانی که می رسد به نظر

نهان یکی است درین بزم و آشکار یکی

۳

دو برگ نیست موافق ز صنع رنگ آمیز

اگر چه هست درین بوستان بهار یکی

۴

شرار در جگر سنگ چشم بینا یافت

نشد گشاده شود چشم اعتبار یکی

۵

به هر دلی نکند درد و داغ عشق اقبال

به داغ شه نرسد از دو صد شکار یکی

۶

ز رهروان که درین ره غبار گردیدند

نخاست همچو من از خاک انتظار یکی

۷

ز اختیار، فضولی است گفتگو کردن

به عالمی که بود صاحب اختیار یکی

۸

به هر چه چشم گشایی چو آب درگذرست

درین ریاض بود سرو پایدار یکی

۹

به روزگار جوانی شکسته دل بودم

خزان گلشن من بود با بهار یکی

۱۰

ز نامه ها که نوشتم به خون دل صائب

مرا بس است اگر می رسد به یار یکی

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان - ج ۶ (غزلیات: ن ـ ی) - صائب تبریزی - تصویر ۴۶۹

نظرات

user_image
شاهین
۱۳۹۳/۱۲/۱۷ - ۱۱:۲۶:۱۵
فکر می کنم مصرع دوم بیت اول اینگونه باشد:یکی هزار شود چون شود هزار یکی