
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۹۰۳
۱
دارم ز اشک گرم دل تاب خورده ای
چون خار و خس تپانچه سیلاب خورده ای
۲
خون خوردنم تراوش ازان کم کند که من
دارم چو لاله ساغر خوناب خورده ای
۳
صبح امید من ز تریهای روزگار
در کاهش است چون شکر آب خورده ای
۴
آید به چشم بی تو شب و روز عاشقان
یکرنگ چون دو زلف به هم تاب خورده ای
۵
حاشا که در لباس شکایت کند ز فقر
زخم هزار نشتر سنجاب خورده ای
۶
کی آب می خورد دلش از جام زرنگار؟
در وقت تشنگی به دو دست آب خورده ای
۷
از زاهدان خشک چه مرهم طمع کند؟
پیشانی امید به محراب خورده ای
۸
انصاف نیست بر در بیگانگی زند؟
خونها ز آشنایی احباب خورده ای
۹
بسیار آشنا به نظر جلوه می کنی
ای گل مگر ز دیده من آب خورده ای؟
۱۰
این رنگ لاله گون ز کجا آب می خورد؟
از من نهفته گر نه می ناب خورده ای
۱۱
امروز گفتگوی ترا رنگ دیگرست
صائب ز ساغر که می ناب خورده ای؟
تصاویر و صوت

نظرات