
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۹۱۷
۱
حیف است عمر صرف تماشا کند کسی
چون باز بی شکار نظر وا کند کسی
۲
آیینه است عالم و سیماب رهروان
آسودگی چگونه تمنا کند کسی؟
۳
از دار پا به کرسی افلاک می نهد
خود را اگر سبک چو مسیحا کند کسی
۴
در منزل نخست فنا می شود تمام
هر چند زاد راه مهیا کند کسی
۵
زین خار و خس که ریخت علایق به راه ما
فرصت کجاست چشم به بالا کند کسی؟
۶
عالم تمام یک گل بی خار می شود
دل را اگر ز کینه مصفا کند کسی
۷
آهن دلان به آه ملایم نمی شوند
چون قفل بسته را به نفس وا کند کسی؟
۸
اظهار درد، مرگ گلوگیر دیگرست
چون عرض درد خود به مسیحا کند کسی؟
۹
شیرین کنیم کام چو طوطی به حرف خوش
گر در شکر مضایقه با ما کند کسی
۱۰
خالی نکرده دامن اطفال را ز سنگ
ظلم است رو به دامن صحرا کند کسی
۱۱
چون عاقبت گذاشتنی و گذشتنی است
صائب چه التفات به دنیا کند کسی؟
تصاویر و صوت

نظرات