
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۹۲۷
۱
ای گل ز شوخ چشمی اغیار غافلی
از سادگی ز زخم خس و خار غافلی
۲
ای گل ز دامن تر اغیار غافلی
آیینه ای، ز آفت زنگار غافلی
۳
در خواب ناز نرگس خود را ندیده ای
از ترکتاز فتنه بیدار غافلی
۴
آیینه خمار شکن پیش دست توست
از اضطراب تشنه دیدار غافلی
۵
هر موی بر تن تو شود آه حسرتی
آگاه اگر شوی که چه مقدار غافلی
۶
افکنده ای بساط اقامت به زیر چرخ
در تنگنای بیضه ز گلزار غافلی
۷
دولت طلب ز سایه بال هما کنی
از خواب امن سایه دیوار غافلی
۸
چون رشته دست پیش گهر می کنی دراز
از گنج خویش در ته دیوار غافلی
۹
چسبیده ای چو نی به شکرخواب عافیت
از جستجوی دولت بیدار غافلی
۱۰
زان چون جرس همیشه دلت می تپد که تو
در کاروان ز قافله سالار غافلی
۱۱
واقف نه ای ز رفتن عمر سبک عنان
چون کاروان ریگ ز رفتار غافلی
۱۲
داری گمان که با تو به دل گشته است راست
صائب ز مکر عالم غدار غافلی
تصاویر و صوت


نظرات