
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۹۳۰
۱
تا کی ز جهل چاره حرص از طلب کنی؟
از خارخار چند علاج جرب کنی؟
۲
هرگز نمی رسد به طباشیر استخوان
پیش حسب مباد حدیث نسب کنی
۳
شب راز آه زنده دلان روز می کنند
داری تو جد و جهد که روزی به شب کنی
۴
انداخت پیش ابر سپر، تیغ آفتاب
آن به که خصم را به مدارا ادب کنی
۵
نان گرسنه چشم فزاید گرسنگی
از چون خودی مباد که روزی طلب کنی
۶
در بحر صاحب گهر از ابر شد صدف
چون غافلان مباد که ترک سبب کنی
۷
بارست سایه بر دل آزادگان و تو
بهر سفر رفیق موافق طلب کنی
۸
صائب به غمگسار ز غم می توان رسید
حیف است عمر صرف نشاط و طرب کنی
تصاویر و صوت

نظرات
شمس (ساقی)