
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۹۳۵
دایم ستیزه با دلافگار میکنی
با لشکر شکسته چه پیکار میکنی؟
ای وای اگر به گریه خونین برون دهم
خونی که در دلم تو ستمکار میکنی
با این حلاوتی که دل عالم از تو سوخت
استادگی به شربت بیمار میکنی
شرمنده نیستی که به این دستگاه حسن
دل میبری ز مردم و انکار میکنی؟
این جلوهای که من ز تو بیباک دیدهام
بر سرو، طوق فاخته زنار میکنی
یوسف به خانه روی ز بازار میکند
هرگه ز خانه روی به بازار میکنی
گر بگذری به سرو و صنوبر، ز بار دل
در جلوه نخست سبکبار میکنی
گردی کز او بلند شود آه حسرت است
بر هر گل زمین که تو رفتار میکنی
چشم بدت مباد، که با چشم نیمخواب
بر خلق ناز دولت بیدار میکنی
زین آب خوشگوار شود تشنگی زیاد
ورنه علاج تشنه دیدار میکنی
گل بر در قفس زن و در چشم دام خاک
رحمی اگر به مرغ گرفتار میکنی
یک روز اگر کند ز تو آیینه، رو نهان
رحمی به حال تشنه دیدار میکنی
رنگ شکسته را به زبان احتیاج نیست
صائب عبث چه درد خود اظهار میکنی؟
تصاویر و صوت


نظرات
الهام فغانی مهر
محمد طاها کوشان mkushantaha@yahoo.com
فاطمه یاوری