
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۹۳۹
۱
تسکین دل به زلف پریشان چه میکنی؟
این شعله را خموش به دامان چه میکنی؟
۲
هر ذرهای سپند رخ آتشین توست
ای آفتابروی، نگهبان چه میکنی؟
۳
یوسف حریف سیلی اخوان نمیشود
ای سادهلوح گل به گریبان چه میکنی؟
۴
در خاک نرم، نخل هوس ریشه میکند
چندین ملایمت به نگهبان چه میکنی؟
۵
مصر از فروغ روی تو آتش گرفته است
خود را نهفته در چَهِ کنعان چه میکنی؟
۶
روی ترا به خون شهیدان چه حاجت است؟
از لاله زیب کان بدخشان چه میکنی؟
۷
آیینه پیش رو نه و سیر بهشت کن
با این رخ شکفته گلستان چه میکنی؟
۸
این مصرع بلند ز خاطر نمیرود
ای سروناز این همه جولان چه میکنی؟
۹
دل نیست گوهری که ز کف رایگان دهند
انگشت خویش زخمی دندان چه میکنی؟
۱۰
صائب ز آب خضر نکرده است کس زیان
با تیغ او مضایقه جان چه میکنی؟
تصاویر و صوت

نظرات