
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۹۴۴
۱
چندان به خضر ساز که از خود بدر شوی
کز خود برون چو خیمه زدی راهبر شوی
۲
چندان تلاش کن که ترا بی خبر کنند
چون بی خبر شدی ز جهان باخبر شوی
۳
شبنم به آفتاب رسید از فروتنی
افتاده شو مگر تو هم از خاک بر شوی
۴
شد آب تلخ گوهر شهوار در صدف
از خود تو هم سفر کن، شاید گهر شوی
۵
از قلزمی که نوح مسلم بدر نرفت
تو خشک مغز در غم آنی که تر شوی
۶
همت بلنددار، چه چیزست این جهان؟
تا قانع از خدای به این مختصر شوی
۷
چون سوزن از لباس تعلق برهنه شو
تا با مسیح پاک نفس همسفر شوی
۸
صائب جواب آن غزل است این که خواجه گفت
ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شوی
تصاویر و صوت

نظرات