
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۹۵۷
۱
حیف است درین فصل دماغی نرسانی
چشمی ز گل و لاله چو شبنم نچرانی
۲
آن روز ترا نخل برومند توان گفت
کز هر که خوری سنگ، عوض میوه فشانی
۳
این بادیه از کاهلی توست پر از خار
از خار شود ساده اگر گرم برانی
۴
لوح دلت از نقش جهان ساده نگردد
تا درسی ازان صفحه رخسار نخوانی
۵
از دور نیفتد قدح بزم مکافات
زهری که چشیدن نتوانی نچشانی
۶
گر خسته دلان را به شکر دست نگیری
شرط است که چون نی به نوایی برسانی
۷
غم نیست غباری که ازان دست توان شست
از روی گهر گرد یتیمی چه فشانی؟
۸
پیش و پس اوراق خزان نیم نفس نیست
خوشدل چه به عمر خود و مرگ دگرانی؟
۹
صائب دل و جان از پی دلدار روان است
هشدار کز این قافله دنبال نمانی
تصاویر و صوت


نظرات