
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۹۸۴
۱
تا چند مرا از خود ای دوست جدا داری؟
من هیچ نمی گویم، آخر تو روا داری؟
۲
صحرا همه دریا شد از آب عقیق تو
این سوخته را آخر لب تشنه چرا داری؟
۳
من مرکز عشاقم در مهر و وفا طاقم
از توست همه عالم چندان که مرا داری
۴
از شش جهت عالم ما رو به تو آوردیم
ای دلبر بی پروا تو عزم کجا داری؟
۵
بر خاک دگر مگذار غیر از سر خاک من
پایی که ز خون من چون گل به حنا داری
۶
گویند دوا بوسه است بیماری جان ها را
تقصیر مکن زنهار گر زان که روا داری
۷
سامان جمال تو در چشم نمی گنجد
خود نیز نمی دانی در پرده چها داری
۸
آورد به جان ما را هجران ستمکارش
ای مرگ نمردستی، آخر چه بلا داری؟
۹
روشنگر آیینه است فیض نظرپاکان
رخسار خود از صائب پوشیده چرا داری؟
تصاویر و صوت

نظرات