
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۹۹
۱
یک بار بی خبر به شبستان من درآ
چون بوی گل، نهفته به این انجمن درآ
۲
از دوریت چو شام غریبان گرفته ایم
از در گشاده روی چو صبح وطن درآ
۳
تا چند در لباس توان کرد عرض حال؟
یک ره به خلوتم به ته پیرهن درآ
۴
مانند شمع، جامه فانوس شرم را
بیرون در گذار و به این انجمن درآ
۵
خونین دلان ز شوق لقای تو سوختند
خندان تر از سهیل به خاک یمن درآ
۶
دست و دلم ز دیدنت از کار رفته است
بند قبا گشوده به آغوش من درآ
۷
آیینه را ز صحبت طوطی گزیر نیست
ای سنگدل به صائب شیرین سخن درآ
تصاویر و صوت



نظرات
امین کیخا