صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۶۹۹

۱

یک بار بی خبر به شبستان من درآ

چون بوی گل، نهفته به این انجمن درآ

۲

از دوریت چو شام غریبان گرفته ایم

از در گشاده روی چو صبح وطن درآ

۳

تا چند در لباس توان کرد عرض حال؟

یک ره به خلوتم به ته پیرهن درآ

۴

مانند شمع، جامه فانوس شرم را

بیرون در گذار و به این انجمن درآ

۵

خونین دلان ز شوق لقای تو سوختند

خندان تر از سهیل به خاک یمن درآ

۶

دست و دلم ز دیدنت از کار رفته است

بند قبا گشوده به آغوش من درآ

۷

آیینه را ز صحبت طوطی گزیر نیست

ای سنگدل به صائب شیرین سخن درآ

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی (مطابق نسخه دو جلدی ۱۰۷۲ ه. ق، به خط صائب از مجموعه شخصی) به اهتمام جهانگیر منصور ج ۱ - صائب تبریزی - تصویر ۶۳
دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان؛ غزلیات: الف - ب - تصویر ۳۶۳
کلیات صائب تبریزی از روی نسخهٔ خطی که خود شاعر تصحیح نموده با مقدمه و شرح حال آقای امیری فیروزکوهی از انتشارات کتابفروشی خیام، مقدمه مورخ ۱۳۳۳ شمسی - گردآورنده: ج. آزمون - تصویر ۱۱۹

نظرات

user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۲/۱۷ - ۲۲:۱۱:۲۹
وطن عربیست و صبح وطن گشاده رو دانسته شده و شاید گشایش حاصل از رسیدن به میهن منظورش بوده است ، دوستی می گفت وطن لانه شتر مرغ را در صحرا می گویند اما من ندیدم و قاموس های عربی را گشتم، وطن در عربی به معنی دل بر چیزی نهادن است که البته در فارسی کاربری ندارد