
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۷۰۶
۱
دانسته ام غرور خریدار خویش را
خود همچو زلف می شکنم کار خویش را
۲
هر گوهری که راحت بی قیمتی شناخت
شد آب سرد، گرمی بازار خویش را
۳
در زیر بار منت پرتو نمی رویم
دانسته ایم قدر شب تار خویش را
۴
زندان بود به مردم بیدار، مهد خاک
در خواب کن دو دیده بیدار خویش را
۵
نادیدنی است صورت بی معنی جهان
روشن مساز آینه تار خویش را
۶
هر دم چو تاک بار درختی نمی شویم
چون سرو بسته ایم به دل بار خویش را
۷
چون صبح داده ایم به یک جرعه شفق
خندان به پیر میکده دستار خویش را
۸
اظهار فقر پیش فرومایگان مکن
پوشیده دار گوهر شهوار خویش را
۹
(هرگز چنان نشد که توانیم فرق کرد
از رشته های زلف، دل زار خویش را)
۱۰
در زیر خاک و گرد کسادی نهفته ایم
از چشم خلق گوهر شهوار خویش را
۱۱
از بینش بلند، به پستی رهانده ایم
صائب ز سیل حادثه دیوار خویش را
تصاویر و صوت



نظرات
عین. ح
امّید تبریزی
nabavar
خودم به کسی نگویید