
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۷۱۰
۱
حاجت به خون گرم جگر نیست داغ را
روغن ز خود بود گهر شبچراغ را
۲
نشکفته است غنچه پیکان ز خون گرم
می چون کند شکفته من بی دماغ را؟
۳
مرغی که ناله اش نبود آشنای درد
زهرست همچو سبزه بیگانه باغ را
۴
آزادگان شکسته دل از چرخ نیستند
چون گل شکسته موج شراب این ایاغ را
۵
آسوده از خزانم و فارغ ز نوبهار
در زیر بال خویش کنم سیر باغ را
۶
با بدسرشت پرتو نیکان چه می کند؟
در بال زاغ نیست اثر چشم زاغ را
۷
دل را حیات از نفس آرمیده است
بیماری نسیم دهد جان چراغ را
۸
صائب مدار چشم گشایش ز آسمان
در بیضه راه نیست نسیم فراغ را
تصاویر و صوت



نظرات