
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۷۳۳
۱
از باده چون کند عرق آلود ماه را
در چشم آفتاب بسوزد نگاه را
۲
کارم به یوسفی است که از جلوه های شوخ
در رقص گردباد فکنده است چاه را
۳
بر صفحه عذار تو، از نقطه های خال
کرده است کلک صنع نشان بوسه گاه را
۴
طومار ناامیدی ما ناگشودنی است
پیچیده ایم در گره اشک، آه را
۵
عشق است غمگسار دل ناتوان ما
برق است شمع بر سر بالین گیاه را
۶
امید رحمت است عنان تاب، ورنه هست
آه ندامتی که بسوزد گناه را
۷
چون سبزه از گرانی ما ماند زیر سنگ
شوقی که ساخت شهپر دیوار، کاه را
۸
با دیده ندیده عاشق چها کند
رویی کز آفتاب دو دل کرده ماه را
۹
چون خاک می کنند به سر آهوان چین
در روزگار زلف تو مشک سیاه را
۱۰
هر غنچه ای که هست درین باغ و بوستان
دارد ازو شکستن طرف کلاه را
۱۱
صائب همان ز دوری ره شکوه می کنیم
خوابیده کرد غفلت ما گرچه راه را
تصاویر و صوت


نظرات