
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۷۵۱
۱
چون پای خم به دست فتادت کمر گشا
چون گرم شد سرت ز می ناب، سر گشا
۲
از هر که دل گشوده نگردد کناره گیر
چون غنچه در به روی نسیم سحر گشا
۳
از مردمان سرد نفس تیره می شوی
آیینه پیش مردم صاحب نظر گشا
۴
قانع به رنگ و بوی گل بی وفا مشو
بر روی آفتاب چو شبنم نظر گشا
۵
از سر هوای پوچ برون چون حباب کن
چون موج در میانه دریا کمر گشا
۶
زان پیشتر که بر دل مردم گران شوی
استادگی مکن، پر و بال سفر گشا
۷
چون موج، پشت دست به کف زن درین محیط
آغوش چون صدف به هوای گهر گشا
۸
زخم گشاده رو به بغل تیغ را کشید
آغوش رغبتی تو هم ای بی جگر گشا
۹
تا بر تو خوشگوار شود بستن نظر
یک ره نظر به عالم پر شور و شر گشا
۱۰
باطل مکن به سیر و تماشا نگاه خویش
زنهار صائب از سر عبرت نظر گشا
تصاویر و صوت


نظرات