
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۷۶۴
۱
دایم شکفته است دل داغدار ما
موقوف وقت نیست چو عنبر بهار ما
۲
فارغ ز کعبه ایم و ز بتخانه بی نیاز
خاک مراد ماست دل خاکسار ما
۳
آتش به پرده سوزی اسرار عشق نیست
رحم است بر دلی که شود رازدار ما
۴
صد پیرهن ز دامن صبح است پاکتر
دامان گل ز شبنم شب زنده دار ما
۵
خوش داشتیم وقت حریفان بزم را
چون می، گذشت اگر چه به تلخی مدار ما
۶
شد پاره ای ز تن، دل ما از فسردگی
خامی به رنگ برگ برآورد بار ما
۷
در روزگار ما دل بی درد و داغ نیست
در سنگ همچو سوخته گیرد شرار ما
۸
از صدق، هر دو دست به دامان شب زدیم
تا همچو صبح، تنگ شکر شد کنار ما
۹
گوهر حریف گرد یتیمی نمی شود
نتوان فشاند دامن ناز از غبار ما
۱۰
صائب چو خضر روی خزان فنا ندید
شد سبز هر که از سخن آبدار ما
تصاویر و صوت

نظرات