
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۷۶۷
۱
با اختیار حق چه بود اختیار ما؟
با نور آفتاب چه باشد شرار ما؟
۲
ای روشنان عالم بالا مدد کنید
شاید ز قید سنگ برآید شرار ما
۳
از رنگ و بوی عاریه دامن کشیده ایم
چون عنبرست از نفس خود بهار ما
۴
در تنگنای کوزه چه لازم بسر بریم؟
دریا به خاک می تپد از انتظار ما
۵
چندین هزار خانه دل می رسد به آب
تا از میان گرد برآید سوار ما
۶
در وصل و هجر کار دل ما تپیدن است
دایم به یک قرار بود بی قرار ما
۷
دام و قفس نماند درین طرفه صیدگاه
تا آرمیده شد دل وحشت شعار ما
۸
عاقل به پای خویش به زندان نمی رود
ای جسم، روز حشر مکش انتظار ما
۹
در ملک بی زوال رضا انقلاب نیست
صائب یکی است فصل خزان و بهار ما
۱۰
این آن غزل که مولوی روم گفته است
آمد بهار خرم و نامد بهار ما
تصاویر و صوت


نظرات