
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۷۷۲
۱
دست فلک کبود شد از گوشمال ما
شوخی ز سر نهشت دل خردسال ما
۲
چندین هزار جامه بدل کرد روزگار
غفلت نگر که رنگ نگرداند حال ما
۳
با آن که آفتاب قیامت بلند شد
بیرون نداد نم، عرق انفعال ما
۴
چون آفتاب سرکشی ما زیاده شد
چندان که بیش داد فلک خاکمال ما
۵
عمر آنچنان گذشت که رو باز پس نکرد
دنبال خود ندید ز وحشت غزال ما
۶
افکند روزگار به یکبار صد کمند
از شش جهت به گردن وحشی غزال ما
۷
از سیلی خزان که ز رخ رنگ می برد
نگذاشت باد سرکشی از سر نهال ما
۸
خال شب از صحیفه ایام محو شد
از شبروی به تنگ نیامد خیال ما
۹
صائب هزار حیف که در مزرع جهان
شد صرف شوره زار معاصی، زلال ما
تصاویر و صوت


نظرات