
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۷۷۹
۱
خجلت ز عشق پاک گهر می بریم ما
از آفتاب دامن تر می بریم ما
۲
یک طفل شوخ نیست درین کشور خراب
دیوانگی به جای دگر می بریم ما
۳
تا کی خمار سنگ ملامت توان کشید؟
زین شهر رخت خویش بدر می بریم ما
۴
فیضی که خضر یافت ز سرچشمه حیات
دلهای شب ز دیده تر می بریم ما
۵
حیرت مباد پرده بینایی کسی!
در وصل، انتظار خبر می بریم ما
۶
با مشربی ز ملک سلیمان وسیع تر
در چشم تنگ مور بسر می بریم ما
۷
آسودگی مقدمه خواب غفلت است
کشتی به موج خیز خطر می بریم ما
۸
هر کس به ما کند ستمی، همچو عاجزان
دیوان خود به آه سحر می بریم ما
۹
صائب ز بس تردد خاطر، که نیست باد!
در خانه ایم و رنج سفر می بریم ما
تصاویر و صوت



نظرات
نجفی