
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۷۸۷
۱
بر رو چو برگ گل ندویده است خون ما
چون داغ لاله عشق مکیده است خون ما
۲
ای تیغ لب مدزد که از شوق بوسه ات
چندین حجاب پوست دریده است خون ما
۳
مشکل که سر ز خاک خجالت برآورد
خنجر به روی تیغ کشیده است خون ما
۴
از خارزار نیشتر اندیشه کی کند؟
در شاهراه تیغ دویده است خون ما
۵
چون شمع صبحگاهی و چون لاله سحر
هرگز به قیمتی نرسیده است خون ما
۶
چون روز در قلمرو مژگان برآورد؟
از تیغ او امید بریده است خون ما
۷
صائب هزار لاله سیراب سر زده است
بر هر گل زمین که چکیده است خون ما
تصاویر و صوت



نظرات