
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۷۹۷
۱
نتوان به بیمثال رسید از مثالها
از ره مرو به موج سراب خیالها
۲
بانگ جرس ز خوبی یوسف چه آگه است؟
در کنه ذات حق نرسد قیل و قالها
۳
زرین چو برگهای خزان دیده گشتهاند
از باد دستی تو، زبان سؤالها
۴
ما چون قلم تمام زبان شکایتیم
در خلوتی که قال شمارند حالها
۵
از اشتیاق دام تو مرغان دوربین
در بیضه میدهند سرانجام بالها
۶
در روزگار چشم تو جام تهی نماند
یکسر شدند ماه تمام این هلالها
۷
داغی که بود بر دل مجنون دورگرد
شد تازه از سیاهی چشم غزالها
۸
ده در شود گشاده، شود بسته چون دری
دارند ده زبان ز ده انگشت، لالها
۹
در عهد پاکدامنی او نمیرود
دلهای بدگمان به ره احتمالها
۱۰
صائب ز خوابهای پریشان خلاص شد
هرکس که ساده کرد دل از خط و خالها
تصاویر و صوت

نظرات
میــــرِ سلطان احمـــد