صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۸

۱

گرچه باشند آن دو زلف مشکبار از هم جدا

نیستند اما به وقت گیر و دار از هم جدا

۲

مستی و مخموری از هم گرچه دور افتاده‌اند

نیست در چشم تو مستی و خمار از هم جدا

۳

لرزد از بیم جدایی استخوانم بند بند

هر کجا بینم فلک سازد دو یار از هم جدا

۴

نشأه و می را نماید با کمال اتحاد

از نگاهی چشم شور روزگار از هم جدا

۵

یک دل صد پاره آید عارفان را در نظر

گرچه باشد برگ برگ لاله‌زار از هم جدا

۶

سر به یک جا می گذارد این دو راه مختلف

می‌نماید گر به صورت زلف یار از هم جدا

۷

متحد گردند با هم چشم چون بر هم نهند

هست اگر جان‌های روشن چون شرار از هم جدا

۸

از دل روشن، علایق را شود پیوند سست

ماه می‌سازد کتان را پود و تار از هم جدا

۹

چند باشیم از حجاب عشق و استغنای حسن

در ته یک پیرهن، ما و نگار از هم جدا؟

۱۰

آشنایی‌های ظاهر پرد‌هٔ بیگانگی است

آب و روغن هست در یک جویبار از هم جدا

۱۱

غافلی از پشت و روی کار صائب ورنه نیست

چون گل رعنا خزان و نوبهار از هم جدا

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان؛ غزلیات: الف - ب - تصویر ۳۰

نظرات