
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۸۱۳
۱
تسکین ندهد خوردن می سوز درون را
آتش بود این آب، جگر تشنه خون را
۲
راندن نکند خیرگی از طبع مگس دور
اندیشه ز خواری نبود مرد دون را
۳
از پیشروان دل نگرانی نتوان برد
پیوسته بود چشم ز پی راهنمون را
۴
نگذاشت ز سر، سرکشی آن زلف ز آهم
حرفی است که در مار اثرهاست فسون را
۵
عقل است که موقوف به کسب است کمالش
حاجت به معلم نبود مشق جنون را
۶
صائب مکن از بخت طمع برگ فراغت
کز باده نصیبی نبود جام نگون را
تصاویر و صوت

نظرات
محسن حیدرزاده جزی