
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۸۱۵
۱
گلگونه چه حاجت بود آن روی نکو را؟
با پیرهن گل نبود کار، رفو را
۲
در کوتهی دست نهفته است درازی
زنهار به یک دست مگیرید سبو را
۳
در مردم بی مغز سرایت نکند حرف
رنگین نکند باده گلرنگ کدو را
۴
فیض دم خط چون دم صبح است سبکسیر
از دست مده فصل بهاران لب جو را
۵
در دامن گل همچو سپندست بر آتش
دیده است مگر شبنم گل آن بر رو را؟
۶
بر خاطر دریاست گران، باد مخالف
در مجلس می راه مده عربده جو را
۷
از حرف، لب هرزه درایان نتوان بست
خاموش کند گوش گران بیهده گو را
۸
صائب چه خیال است شود خرده زر جمع؟
تا غنچه صفت تنگ نگیرند گلو را
تصاویر و صوت

نظرات
مظفر محمدی الموتی خشکچالی