
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۸۳۳
۱
از آه روز گردان شبهای تار خود را
آیینه دو رو کن لیل و نهار خود را
۲
در ملک دل مگردان مطلق عنان هوس را
از دست باد بستان مشت غبار خود را
۳
زان گوهر گرامی هرگز خبر نیابی
از گریه تا نسازی دریا کنار خود را
۴
دلسوزی عزیزان چون برق در گذارست
از سوز دل برافروز شمع مزار خود را
۵
بیکاری و توکل دورست از مروت
بر دوش خلق مفکن زنهار بار خود را
۶
آب و هوا و آتش مرکز شناس گشتند
تو بی خبر ندانی راه دیار خود را
۷
دایم بود فروزان چون آتش دل لعل
هر کس نداد بیرون از دل شرار خود را
۸
خواهی که آسمان ها در بر رخت نبندند
با خاک کن برابر اول حصار خود را
۹
زان چشم های میگون شرمی بدار صائب
از هر شراب تلخی مشکن خمار خود را
تصاویر و صوت



نظرات