صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۸۳۴

۱

وحشت بود ز مردم از خویش بی خبر را

پیوند نیست حاجت این نخل خوش ثمر را

۲

خونین دلی که با عشق یک کوچه راه رفته است

کشتی نوح داند دریای پرخطر را

۳

از سیلی معلم گردد روان سبق ها

افزون شود روایی از سکه سیم و زر را

۴

دل چون رسد به جانان بیزار جسم گردد

تا پیش شمع خواهد پروانه بال و پر را

۵

هجران به دل گوارا ز امید وصل گردید

شهدست آب دریا لب تشنه گهر را

۶

از گفتگوی شیرین دل از جهان نمی برد

طوطی اگر نمی داشت در چاشنی شکر را

۷

جان تو لامکانی روح تو آسمانی است

تا کی کنی عمارت این جسم مختصر را؟

۸

مطلب ز عشقبازی تحصیل خاکساری است

افتادگی است حاصل از پختگی ثمر را

۹

چند آبرو توان ریخت بر آستان خورشید؟

زان از کلف سیاه است پیوسته دل قمر را

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان؛ غزلیات: الف - ب - تصویر ۴۲۹
دیوان صائب تبریزی (مطابق نسخه دو جلدی ۱۰۷۲ ه. ق، به خط صائب از مجموعه شخصی) به اهتمام جهانگیر منصور ج ۱ - صائب تبریزی - تصویر ۱۱۶

نظرات

user_image
مفقودالاثر
۱۳۹۷/۰۸/۲۲ - ۱۲:۰۴:۰۶
بیت 5مصراع 2کسی لطف میکنه در مورد گهر بهم توضیح بده
user_image
nabavar
۱۳۹۷/۰۸/۲۲ - ۱۳:۰۴:۱۲
شهدست آب دریا لب تشنه گهر راآآنکه در پی یافتن مروارید است ، آب دریا با آنهمه تلخی برایش چون شهد شیرین استلب تشنه ی گوهر = خواهان مروارید
user_image
الف رسته
۱۳۹۷/۰۸/۲۲ - ۱۵:۳۹:۰۳
شهد است آب دریا، لب تشته‌ی گهر را منظور از گهر در اینحا مروارید است.مروارید طبیعی در آب دریای شور در درون صدف به وجود می‌اید. صدف آب شور دریا را همچو شهد می‌خورد و مروارید میسازد. عاشق غم هجران را همچو شهد و شکر می‌خورد و ثمر و پختگی می‌‌اموزد.
user_image
۷
۱۳۹۷/۰۸/۲۲ - ۱۶:۱۲:۴۹
هجران به دل گوارا ز امید وصل گردیدشهدست آب دریا لب تشنه گهر رابه نظر گهر به معنی پاک و زلال بکار رفته است(اشاره به رود و چشمه)احتمال شاید کمتر گَهَر که رود است و آب شیرین و زلالآری امید زنده ماندن(وصال) آب تلخ و شور دریا(جدایی) را برای(شخص) لب تشنه(عاشق) همچون آب زلال رود میگرداند. دل غم پرور تلخی و شوری جدایی را با امید وصال به زلالی و شیرینی میرساند.شیرین غمانآنقدر دست و پا میزنم و شنا میکنم تا از مصیبت دریا به جاری رود برسم.تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق که نامی خوش تر از اینت ندانم وگر هر لحظه رنگی تازه گیری به غیر از زهر شیرینت نخوانمچه غم دارم که این زهر تب آلودتنم را در جدایی میگدازد از آن شادم که در هنگامه درد غمی شیرین دلم را می نوازدمشیریهر کسکی را کسکی هر جگری را هوسیلیک کجا تا به کجا من ز هوایی دگرمبر همگان گر ز فلک زهر ببارد همه شبمن شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکرم...............................................با غمزه سرمست تو میریم و اسیریمبا عشق جوانبخت تو پیریم و جوانیمشادی شود آن غم که خوریمش چو شکر خوش ای غم بر ما آی که اکسیر غمانیممولانا
user_image
مفقودالاثر
۱۳۹۷/۰۸/۲۲ - ۲۱:۲۶:۵۵
ممنونم از هر سه دوست لطف فراوان داریدو تعبیرها هم هر کدوم سرجای خودش قشنگ بود