
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۸۳۷
۱
زهی به ساعد سیمین شکوفه ید بیضا
نظر به نور جمال تو مهر دیده حربا
۲
به جستجوی تو چندان عنان گسسته دویدم
که گشت صفحه مسطر کشیده، دامن صحرا
۳
مکن نصیحت اهل لباس، بخیه به لب زن
عبث گلاب میفشان به روی صورت دیبا
۴
عذار ماه کلف دار شد ز پرتو منت
در آفتاب بسوز و مرو به سایه طوبی
۵
بمال بر لب خونخوار حرص، خاک قناعت
وگرنه تشنگی افزاست آب شور تمنا
۶
در آن سرست بزرگی که نیست فکر بزرگی
در آن دل است تماشا که نیست راه تماشا
۷
دلم چو خانه زنبور گشته است ز کاوش
سرم چو کلک مصور شده است از رگ سودا
۸
چه حاجت است به شمع و چراغ کعبه روان را؟
که همچو ریگ روان ریخته است آبله پا
۹
در آن ریاض که باد بهار عدل بجنبد
چو گل شکفته شود هر کسی که غنچه شد اینجا
۱۰
ز ترکتاز حوادث مکن ملاحظه صائب
چه کرد سیل به پیشانی گشاده صحرا؟
تصاویر و صوت



نظرات