صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۸۳۸

۱

ز موج خویش بود تازیانه ریگ روان را

چه حاجت است محرک، ز دست رفته عنان را؟

۲

دلم ز بیم خزان می تپد، خوشا گل رعنا

که در بهار پس سر نمود فصل خزان را

۳

علاج غفلت سرشار کن به اشک ندامت

که قطره ای برد از جای خویش خواب گران را

۴

ز طعن کجروی آسوده است کشتی عزمش

چو موج هر که به دریا سپرده است عنان را

۵

ستمگران به ریاضت نمی شوند ملایم

که دل ز چله نشینی نگشت نرم کمان را

۶

کدام ساقی شمشاد قد به باغ درآمد؟

که طوفان فاخته آغوش گشت سرو روان را

۷

دمید حیرت حسن تو بر زمانه فسونی

که همچو شیر و شکر کرد ماهتاب و کتان را

۸

ز زلف او که رسیده است تا کمر ز درازی

به پیچ و تاب توان فرق کرد موی میان را

۹

اشاره گرچه زبان است بهر بسته زبانان

نمی توان به ده انگشت کرد کار زبان را

۱۰

یکی ده است هر آن نعمت بجا که تو داری

نظر به گنگ کن، از شکر حق مبند دهان را

۱۱

کسی که پا به مقام رضا نهاد چو صائب

به خوشدلی گذرانید عالم گذران را

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان؛ غزلیات: الف - ب - تصویر ۴۳۱

نظرات

user_image
محسن شفیعی
۱۳۹۵/۰۱/۲۱ - ۰۱:۰۶:۱۳
بیت ششم مصراع دومکه طوق فاخته ....صحیح است مطابق چاپ محمد قهرمان