
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۸۴۶
۱
فروغی است یکرنگی از گوهر ما
دل ساده فردی است از دفتر ما
۲
به دعوی نداریم چون صبح حاجت
که خورشید مهری است از محضر ما
۳
به محشر هم از جای خود برنخیزد
سپندی که افتاد در مجمر ما
۴
عجب دارم از فکرهای پریشان
که شیرازه گیرد به خود دفتر ما
۵
چو آیینه قانع به دیدار خشک است
ازین تازه رویان دو چشم تر ما
۶
شکستند جوهر طرازان فطرت
چو فولاد در بیضه بال و پر ما
۷
کجا پخته گردد، که از جوش دریا
نیامد ز خامی برون عنبر ما
۸
درین بحر پر شور، مانند گوهر
گرانمایگی بس بود لنگر ما
۹
چه سرها که داده است بر باد صائب
هوایی که شد چون حباب افسر ما
تصاویر و صوت



نظرات