صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۸۶۵

۱

بس که افکنده است پیری در وجودم انقلاب

خواب من بیداری و بیداریم گشته است خواب

۲

در سراپای وجودم ذره ای بی درد نیست

یک سر مو نیست بر اندام من بی پیچ و تاب

۳

از لطایف آنچه در مجموعه دل ثبت بود

یک قلم شد محو، غیر از یاد ایام شباب

۴

از کشاکش قامتم تا چون کمان گردید خم

مد عمر از قبضه بیرون رفت چون تیر شهاب

۵

گوش سنگینی، بصر کندی، زبان لکنت گرفت

این صدف های گهر شد از تهی مغزی حباب

۶

رفت گیرایی برون از دست چون برگ خزان

از قدم ها قوت رفتار شد پا در رکاب

۷

ریخت از هم پیکر فرسوده را موی سفید

بال و پر شد این زمین شوره را موج سراب

۸

ریخت تا دندان، ز هم پاشید اوراق دلم

می رود بر باد، بی شیرازه گردد چون کتاب

۹

صبح پیری نیست گر صبح قیامت، از چه کرد

پیش چشم من ز عینک نصب، میزان حساب

۱۰

بادپای عمر را نتوان ز سرعت بازداشت

چند صائب موی خود چون قیر سازی از خضاب؟

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان؛ غزلیات: الف - ب - تصویر ۴۴۷
دیوان صائب تبریزی (مطابق نسخه دو جلدی ۱۰۷۲ ه. ق، به خط صائب از مجموعه شخصی) به اهتمام جهانگیر منصور ج ۱ - صائب تبریزی - تصویر ۲۸۲
دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان؛ غزلیات: الف - ب - تصویر ۴۴۷

نظرات