صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۸۷۳

۱

بس که از رخسار او در پیچ و تاب است آفتاب

تشنه ابرست و جویای نقاب است آفتاب

۲

چون چراغ روز می میرد برای خامشی

بس کز آن رخسار روشن در حجاب است آفتاب

۳

بود اگر سر دفتر مه طلعتان زین پیشتر

در زمان حسن او کی در حساب است آفتاب

۴

از شفق هر صبح چون رخسار می شوید به خون؟

گرنه از رخسار او داغ و کباب است آفتاب

۵

من دهم چون دیده خود آب از نظاره اش؟

کز تماشای رخش چشم پر آب است آفتاب

۶

برنیارد جرعه ای دریاکشان را از خمار

تشنه دیدار را موج سراب است آفتاب

۷

از فتادن خویش را نتواند از مستی گرفت

از کدامین می چنین مست و خراب است آفتاب

۸

چون شود از مشرق زین طالع آن رشک قمر

بیشتر از ماه نو پا در رکاب است آفتاب

۹

دور باشی نیست حاجت، روی آتشناک را

بی نیاز از ابر و فارغ از نقاب است آفتاب

۱۰

تا تو از خلوت صبوحی کرده بیرون آمدی

چون چراغ صبحدم در اضطراب است آفتاب

۱۱

مه ز نور عاریت، گه لاغر و گه فربه است

ایمن از تشویش و فارغ ز انقلاب است آفتاب

۱۲

روی گرم از دیده شبنم نمی دارد دریغ

گرچه از گردنکشی گردون جناب است آفتاب

۱۳

نعل ماه نو در آتش ز اشتیاق روی کیست؟

در تمنای که سر گرم شتاب است آفتاب

۱۴

ریزش اهل کرم در پرده صائب خوشترست

بیشتر فصل بهاران در سحاب است آفتاب

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان؛ غزلیات: الف - ب - تصویر ۴۵۳

نظرات