
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۸۷۷
۱
اوست روشندل که با چندین زبان چون آفتاب
باشدش مهر خموشی بر دهان چون آفتاب
۲
می تواند شهپر توفیق شد ذرات را
هر که گردد در طلب آتش عنان چون آفتاب
۳
خوبی پا در رکاب مه ندارد اعتبار
ای خوش آن حسنی که باشد جاودان چون آفتاب
۴
خاک را زر، سنگ را یاقوت رخشان می کند
هر که قانع شد به یک قرص از جهان چون آفتاب
۵
گنج های بیکران غیب در فرمان اوست
هر که را دادند دست زرفشان چون آفتاب
۶
تا دل گرم که گردد مشرق اقبال او
نور داغ عشق نبود رایگان چون آفتاب
۷
از فروغ خود خجل چون شمع در مهتاب باش
گر به نور خود کنی روشن جهان چون آفتاب
۸
هر که را صائب دل گرمی کرامت کرده اند
بر همه ذرات باشد مهربان چون آفتاب
تصاویر و صوت


نظرات