
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۸۷۸
۱
از شفق هر صبح سازد چهره خونین آفتاب
تا مگر آید به چشم خلق رنگین آفتاب
۲
از بهشت روشنایی روزنی واکرده است
در دل هر ذره از مژگان زرین آفتاب
۳
تا مگر روی ترا ز آیینه بیند پیشتر
می جهد هر صبحدم از خواب شیرین آفتاب
۴
دامن فکر بلند آسان نمی آید به دست
زرد شد تا مطلعی را کرد رنگین آفتاب
۵
ترک خواب صبح کن صائب که در خون شفق
روی می شوید به خون از خواب شیرین آفتاب
تصاویر و صوت



نظرات