صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۸۸۲

۱

چشم عاشق خاک کوی دلستان بیند به خواب

هر چه هر کس در نظر دارد، همان بیند به خواب

۲

گل که در بیداری دولت غم بلبل نخورد

ناله مستانه اش را در خزان بیند به خواب

۳

هر کسی را صبح امیدی است در دلهای شب

تشنه آب و خواجه زر، سگ استخوان بیند به خواب

۴

دل ز یاد زلف زد بر کوچه دیوانگی

مست گردد فیل چون هندوستان بیند به خواب

۵

جان چنان وحشت نکرد از تن که رو واپس کند

گرد یوسف را دگر این کاروان بیند به خواب

۶

از دل بیدار، عارف می کند سیر بهشت

زاهد کوتاه بین باغ جنان بیند به خواب

۷

نیست سیرابی ز خون خلق، ظالم را به مرگ

هر که خسبد تشنه لب، آب روان بیند به خواب

۸

در خیال خویشتن هر دور گردی واصل است

ذره با خورشید خود را همعنان بیند به خواب

۹

بلبلی کز فکر گلشن غنچه سازد خویش را

در قفس خود را همان در گلستان بیند به خواب

۱۰

نیست ممکن جان روشن را ز حق غافل شدن

قطره روشن محیط بیکران بیند به خواب

۱۱

نعمت دنیای دون خواب و خیالی بیش نیست

نیست ممکن سیر گردد هر که نان بیند به خواب

۱۲

عشق جای عقل شد فرمانروای کاینات

بعد ازین آسودگی را آسمان بیند به خواب!

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان؛ غزلیات: الف - ب - تصویر ۴۵۸

نظرات